باباجون...

ساخت وبلاگ
دلم میخواست بگه باشه، بگه بریم، یه کل کل احمقانه بود با خودم، وقتی گفت باشه، وقتی قبول کرد، احساس پیروزی کردم، تمام دلم خندید...

روز آخر، با خودم گفتم تو دلت هنوز همون دله، همون دلی که هیچ وقت بد واسه کسی نخواست، با خودم گفتم این تویی؟

داری چی کار میکنی؟

رفتم و گفتم پشیمون شدم

روم نشد بهش بگم که دلم لحظه شماری میکرد واسه اون لحظه ها، بهش گفتم من هنوز انقدر بد نشدم که کاری کنم که دوست ندارم کسی باهام بکنه...

خدا تو همه ی لحظه ها کنارم بود،دستاش تو دستم و نگاهش به نگاهم

تمام...

باباجون......
ما را در سایت باباجون... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mehrsan بازدید : 100 تاريخ : پنجشنبه 13 دی 1397 ساعت: 10:31

نمی دونم از کجا شروع شد  ؟ از اون نگاه عاشقانش به من یا از اون جوراب لعنتی یا از اون نوشته ی روی اون کادوی عطر...راستی راستی نمی دونم از کجا شروع شد.... از یه جایی به بعد حس کردم بدون اون سخته زندگی ک باباجون......
ما را در سایت باباجون... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mehrsan بازدید : 102 تاريخ : پنجشنبه 13 دی 1397 ساعت: 10:31

نمی دونم چرا هر جه قدر میخوام دلم از سنگ باشه، بهت فکر نکنم، دوستت نداشته باشم، بازم این   پاییز   نمیذاره... انگار ماموریت داره واسه اینکه دل منو همیشه عاشق نگه داره...دست خودشم نیست...فصل عاشقیه...تو ذا باباجون......
ما را در سایت باباجون... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mehrsan بازدید : 108 تاريخ : پنجشنبه 13 دی 1397 ساعت: 10:31

  زندگی   سخت ترین بازی است که ما در آن، آزموده می شویم و عشق، حادثه ی تلخی است. ما در گذر سرنوشت رقم خورده مان در میان این آدم ها به هم گره خوردیم و به هم رسیدیم،  مجالی بود برای شناخت و حال آنکه باید یک باباجون......
ما را در سایت باباجون... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mehrsan بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 13 دی 1397 ساعت: 10:31